تغییر به نامِ تو!

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

ماها آدمهای قرنِ جدید هستیم. شهرنشین و متمدن. آنقدر فرهنگمان بالاست که دیگر شاید به ندرت پیش بیاید در سطح شهر هنگامی که از جایی میگذریم، مشتی درهوا مشاهده کنیم که دارد از سوی یک قلدر به سوی صورت دیگریِ مشابه خودش میرود. کمتر صدای داد و بیداد  در صفها را می شنویم و کتک کاری مردمان را در جاهای عمومی شهرآنقدر که نمی بینیم گاهی دلمان تنگِ یک کتک کاری آنهم با صلاحهای خفن می شود. به نظر می رسد ماها آدمهای زندگی مسالمت آمیز هستیم با هم نوعانمان از در صلح وارد میشویم واصلا یکدیگر را تخریب نمی کنیم. در تصادفها هم دیده ام حتی، همدیگر را مانند فیلمهای ساخته شده از گذشته با پنجه بکس نمی کوبیم. به اطرافتان بیشتر نگاه کنید، می گویید نه؟! مثال میزنم برایتان.

زیر چشمی کاغذهای رنگی پنگی آویزان شده به ورودی مغازه ها را نظاره میکردم همانطور که وارد مغازهِ فروش وسایل کادوجاتِ مورد نظرمیشدم از فکرم گذشت که کاغذکادوهای مغازه قبلی را هیچکدام از اینها نداشتن و خیلی هم رنگ آمیزی تکی داشت. جعبه کادوای در سایز مورد نظر خریدم البته قبلش سلامم را فراموش نکردم:دی، از مغازه دار پرسیدم که از آن کاغذکادوهای خوشگل فلان مدل مغازه کناریش را دارد؟ بدون اینکه حتی بپرسد کدام طرح منظورم است، با نگاه عاقل اندر صفیه گفتند که خانوووم من هر بارکارهای جدید می آورم مثل مغازه کناری هم نیستم که به روز بودن کارهایم برایم فرقی نکند، آن کاغذ کادو خیلی هم قدیمی است و از مد افتاده، شما هم بهتر است برای آنکه هدیه تان بیشتر جلوه کند از اینها (اشاره به کاغذکادوهای خودش) استفاده کنید.

از مغازه خارج شدم البته قبلش هم بابت اینکه من را از اشتباه بیرون آوردند تشکر کردم (ولی من آدمِ حرف گوش بده ای نیستم). به مغازه کناری رفتم از ایشان هم آن کاغذ کادوهای تایوانی مورد نظرم را خریدم. مغازه دار به دستم نگاه کرد با هوش فراوان تشخیص داد داخل آن پلاستیک جعبه است، جویا شد تا آن مدل جعبه را ببیند نشانش دادم، قیمتش را هم پرسید؟! اینبار ایشان شروع کردند. برای این (اشاره به جعبه) فلان قدر پول دادی؟؟؟ ببین مردم چه پولهایی میگیرند. آخر این که چیزی نیست کاری ندارد درست کردنش. جعبه های من را ببین فلانند و اصلا جعبه که دیگر قدیمی شده است.. (خواستم همینجا بگویم الکی مثلا تو بابت این کاغذ کادو پول مناسبی از من میگیری؟) ولی سکوت کردم.

یا مثلا اگر یادتان باشد همسایه ام را که وقتی من بی نزاکتی کرده بودم و در ساعتِ مجاز تمرین ساز میکردم ولی ایشان کمی آزرده خاطر گشته بودند چگونه با شی ای که از پنجره روانه خانه ام شد مرا متوجه نادرستی کارم کردند. ولی هرگز نیامدند جلوی در و قیل و قال راه بی اندازند. من که بسیار سپاسگذارشان هستم. چرا که اگر هم می آمدند من یک وقتی رگِ قدیمیِ بی فرهنگی ام گل می کرد و خر بیارو باقالی بار کن.

بله، ماها این مدلی هستیم. همدیگر را زیر مشت و لگدمان تخریب نمی کنیم، هرگز! ماها انسانهای به قول خودمان تحصیل کرده امروزی که خیلی چیزها از ما بعید است هستیم. از حیوانات حمایت می کنیم و در ظرفهای غذای همراهمان تیکه ای هم گوشتِ جدا مختصِ گربه های اطراف داریم.

1,2,3 امتحان می کنیــم!!

منکه هنوز به بیان وارد نیستم:|


خوب من برگشتم به دنیای وبلاگ نویسی البته با کمی تغییرات. بیشتر از یکبار آن هم به خاطر اینکه گفتم حتمنات ناخواسته بود و به هرحال سفت و سخت چسبیده بودم به نوستالوژیکهایم:دی، فرصت دادم به ... ولی خوب دیگر دیدم اگر بمانم همانجا برای خودم خیلی چیزهایم زیر سوال میرود.

الان هم با وجود وارد نبودن به این سیستم و پانل مدیریت به هرحال می خواهم که اینجا باشم. اصلا هم از این کوچ ناراحت نیستم. چه بسا عبرتی باشد برای سایرین:دی الکی مثلن خیلی وبلاگم اونجا مهم بود.