تغییر به نامِ تو!

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

هدیه ای که برای خود نمی پسندید برای دیگران هم نپسندید..

یه روزی هم رباتها تلاش میکنند انسان بسازند!!

یکجا شیرین است یکجا هم تلخ. به قول مادربزرگم تلخِ زهرِ مار. نمیدانم زهرِ مار را امتحان کرده بود یا از کسِ دیگری شنیده بود. به هرحال داشتم غیبت را میگفتم. هرچه به معنای بدگویی کردن تلخ است به اندازه بیشترش پیچاندنِ کلاسها حال میدهد.
شیرینی اش را که کنار بگذاریم، به جای هرچه می توانیم بستاییم، زوم کرده ایم روی تمامیِ آنچه قابلِ بدگویی است. اصلا من خودم هم می دانم یک زمان هایی خیلی هم می چسبد:دی، ولی محضِ رضای خدا برای بار دوم که کسی را میبینید و اولین بار است با او همصحبت می شوید، زبان به دهان بگیرید. هر چقدر هم که حرفهایتان چیزی جز حقیقتِ محض نباشد، هر چقدر هم فقط وصفِ صفتِ دیگری باشد بازهم این لطف را هم به خودتان، هم در حقِ مخاطبتان انجام دهید.

طفلکیها زبان که ندارند. به شیوه نوزادان هم وارد نیستند که ونگی بزنند که مثلا بیا ببین من چه چیزم شده است؟! ناچارن خودت باید کشف کنی چه بلایی سرش آمده؟! کی خوشحال است؟! کی دلش گرفته؟! چرا اصلا بی حوصله است؟! خوب وقتی هم که نتوانیم کشف کنیم، الحمدالله حدس هم که یاری نمی کند در نتیجه یک جورهایی از بین می رود. ولی من هنوز امید دارم. برایش موسیقی ملایم پخش میکنم. همچنان وقتی احساس کردم تشنه است، برطرفش میکنم. تازگی ها یک برگه خوشرنگ برداشته ام رویش عبارات تاکیدی مثبت نوشته ام و چسبانده ام رویش. خودش که زبان ندارد. یعنی زبانِ آدمیزادی ندارد. تازه اگر هم داشته باشد فکر نکنم سواد خواندن داشته باشد، حتی با سواد و تحصیل کرده ام که باشد بازهم مثلِ "پشت گوشت را دیدی، جملات مثبت روی گلدانت را خواهی دید" می ماند. برای همین خودم دائم برایش زمزمه میکنم. آخرسر میترسم این عبارات در من اثر کند و جوانه بزنم! ^-^