- ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۳۹
- ۱۳ نظر
هرچه قدر که دانش و آگاهی خوب باشد، تجربه چیزِ دیگریست. این را وقتی بیشتر لمس کردم که دکترِ گل و گیاه اصرار داشت کاری را انجام دهم که خودم کشف کرده بودم برای گلم ضرر دارد. دیگران هم در مقابل پافشاریِ من جبهه می گرفتند که حتما چیزی می داند الکی که حرفی نمی زند.. رسما دلم خنک شد که الکی حرف زد ولی دلم برای گلِ کوچولویِ دوست داشتنی ام می سوزد دوباره تا حالش بهتر شود کلی دلم نگران است.
طفلکیها زبان که ندارند. به شیوه نوزادان هم وارد نیستند که ونگی بزنند که مثلا بیا ببین من چه چیزم شده است؟! ناچارن خودت باید کشف کنی چه بلایی سرش آمده؟! کی خوشحال است؟! کی دلش گرفته؟! چرا اصلا بی حوصله است؟! خوب وقتی هم که نتوانیم کشف کنیم، الحمدالله حدس هم که یاری نمی کند در نتیجه یک جورهایی از بین می رود. ولی من هنوز امید دارم. برایش موسیقی ملایم پخش میکنم. همچنان وقتی احساس کردم تشنه است، برطرفش میکنم. تازگی ها یک برگه خوشرنگ برداشته ام رویش عبارات تاکیدی مثبت نوشته ام و چسبانده ام رویش. خودش که زبان ندارد. یعنی زبانِ آدمیزادی ندارد. تازه اگر هم داشته باشد فکر نکنم سواد خواندن داشته باشد، حتی با سواد و تحصیل کرده ام که باشد بازهم مثلِ "پشت گوشت را دیدی، جملات مثبت روی گلدانت را خواهی دید" می ماند. برای همین خودم دائم برایش زمزمه میکنم. آخرسر میترسم این عبارات در من اثر کند و جوانه بزنم! ^-^
آنقدر که به رخ کشیدنِ داشته هایمان،.. و بازگو کردنِ مداومِ خریدهای به روزمان از بهترین نقطه شهر، خوشایندمان است، از داشتنِشان لذت نبرده ایم!
دیدید فرزندانِ بعضی از خانواده ها در یک محیط وشرایط یکسان اصلا شبیه هم نیستند؟! مثلا یک فرزند صالح میشود و دیگری پدرسوخته؟! جریانِ گلدانهای من شده است. دوتا گلدان با یک گیاهِ مشابه یکی روز به روز خندان تر یکی دیگر هم کچل شده است کاملا!!
می خواهند فلان غذا را با روش خودم درست کنم، همانند غذایی که هفته پیش برایشان پخته بودم. از همان اول هر بلایی که قرار بود بر سر موادغذایی بیاورم، خودشان آوردند و حرفهای من هم به گوششان نمی رفت. حقم داشتند من فقط چند وقتییست که غذا می پزم ولی آنها سالهاست روزانه این کار را انجام میدهند پس حتما واردترند. ولی خوبیش این بود من را هم به حساب می آوردند هر چند دقیقه یکبار پرسیدند چه ادویه ای بریزیم؟! چه زمانی روی گاز نگهش داریم؟! فلان مواد را قبل یا بعدش بریزیم؟! من هم خوشم می آمد که خوب انگاری حضورم ارزشمند است با نیش باز که دست به کار میشدم آنها همانطور که سوالی می پرسیدند، به قابلمه حمله می کردند و به میل خودشان کم و زیاد، تغییراتی میدادند. در آخر هم همانطور که می خوردند اعتراض می کردند که این همان غذا نشده است و تو نمی خواهی ما بدانیم چطور باید درستش کنیم! :|
درست است هر کس باید خودش باشد، باید خودش با خصوصیات خودش یک فرد مفید جدا از تقلید باشد. ولی در زمینه هایی می توان آرزو داشت مثل فلانی بود در واقع منظورم این است شخصی الگوی تو باشد. من هم دلم می خواست مانند فلان شخص سازم را بنوازم یا مثلا مانند فلان استادم تا این اندازه مسلط به مباحث مربوط به رشته خودم باشم یا.. ولی وقتی در چاشنی ها دست می بریم، زمان ها را دست کاری می کنیم، آن اندازه که باید گرما و سرما نمی بینیم،دیگر کوتاهی از خودمان است نباید انتظار بیش از این هم داشته باشیم!!
ماها آدمهای قرنِ جدید هستیم. شهرنشین و متمدن. آنقدر فرهنگمان بالاست که دیگر شاید به ندرت پیش بیاید در سطح شهر هنگامی که از جایی میگذریم، مشتی درهوا مشاهده کنیم که دارد از سوی یک قلدر به سوی صورت دیگریِ مشابه خودش میرود. کمتر صدای داد و بیداد در صفها را می شنویم و کتک کاری مردمان را در جاهای عمومی شهرآنقدر که نمی بینیم گاهی دلمان تنگِ یک کتک کاری آنهم با صلاحهای خفن می شود. به نظر می رسد ماها آدمهای زندگی مسالمت آمیز هستیم با هم نوعانمان از در صلح وارد میشویم واصلا یکدیگر را تخریب نمی کنیم. در تصادفها هم دیده ام حتی، همدیگر را مانند فیلمهای ساخته شده از گذشته با پنجه بکس نمی کوبیم. به اطرافتان بیشتر نگاه کنید، می گویید نه؟! مثال میزنم برایتان.
زیر چشمی کاغذهای رنگی پنگی آویزان شده به ورودی مغازه ها را نظاره میکردم همانطور که وارد مغازهِ فروش وسایل کادوجاتِ مورد نظرمیشدم از فکرم گذشت که کاغذکادوهای مغازه قبلی را هیچکدام از اینها نداشتن و خیلی هم رنگ آمیزی تکی داشت. جعبه کادوای در سایز مورد نظر خریدم البته قبلش سلامم را فراموش نکردم:دی، از مغازه دار پرسیدم که از آن کاغذکادوهای خوشگل فلان مدل مغازه کناریش را دارد؟ بدون اینکه حتی بپرسد کدام طرح منظورم است، با نگاه عاقل اندر صفیه گفتند که خانوووم من هر بارکارهای جدید می آورم مثل مغازه کناری هم نیستم که به روز بودن کارهایم برایم فرقی نکند، آن کاغذ کادو خیلی هم قدیمی است و از مد افتاده، شما هم بهتر است برای آنکه هدیه تان بیشتر جلوه کند از اینها (اشاره به کاغذکادوهای خودش) استفاده کنید.
از مغازه خارج شدم البته قبلش هم بابت اینکه من را از اشتباه بیرون آوردند تشکر کردم (ولی من آدمِ حرف گوش بده ای نیستم). به مغازه کناری رفتم از ایشان هم آن کاغذ کادوهای تایوانی مورد نظرم را خریدم. مغازه دار به دستم نگاه کرد با هوش فراوان تشخیص داد داخل آن پلاستیک جعبه است، جویا شد تا آن مدل جعبه را ببیند نشانش دادم، قیمتش را هم پرسید؟! اینبار ایشان شروع کردند. برای این (اشاره به جعبه) فلان قدر پول دادی؟؟؟ ببین مردم چه پولهایی میگیرند. آخر این که چیزی نیست کاری ندارد درست کردنش. جعبه های من را ببین فلانند و اصلا جعبه که دیگر قدیمی شده است.. (خواستم همینجا بگویم الکی مثلا تو بابت این کاغذ کادو پول مناسبی از من میگیری؟) ولی سکوت کردم.
یا مثلا اگر یادتان باشد همسایه ام را که وقتی من بی نزاکتی کرده بودم و در ساعتِ مجاز تمرین ساز میکردم ولی ایشان کمی آزرده خاطر گشته بودند چگونه با شی ای که از پنجره روانه خانه ام شد مرا متوجه نادرستی کارم کردند. ولی هرگز نیامدند جلوی در و قیل و قال راه بی اندازند. من که بسیار سپاسگذارشان هستم. چرا که اگر هم می آمدند من یک وقتی رگِ قدیمیِ بی فرهنگی ام گل می کرد و خر بیارو باقالی بار کن.
بله، ماها این مدلی هستیم. همدیگر را زیر مشت و لگدمان تخریب نمی کنیم، هرگز! ماها انسانهای به قول خودمان تحصیل کرده امروزی که خیلی چیزها از ما بعید است هستیم. از حیوانات حمایت می کنیم و در ظرفهای غذای همراهمان تیکه ای هم گوشتِ جدا مختصِ گربه های اطراف داریم.