باید به سنتز نور امید رفت
طفلکیها زبان که ندارند. به شیوه نوزادان هم وارد نیستند که ونگی بزنند که مثلا بیا ببین من چه چیزم شده است؟! ناچارن خودت باید کشف کنی چه بلایی سرش آمده؟! کی خوشحال است؟! کی دلش گرفته؟! چرا اصلا بی حوصله است؟! خوب وقتی هم که نتوانیم کشف کنیم، الحمدالله حدس هم که یاری نمی کند در نتیجه یک جورهایی از بین می رود. ولی من هنوز امید دارم. برایش موسیقی ملایم پخش میکنم. همچنان وقتی احساس کردم تشنه است، برطرفش میکنم. تازگی ها یک برگه خوشرنگ برداشته ام رویش عبارات تاکیدی مثبت نوشته ام و چسبانده ام رویش. خودش که زبان ندارد. یعنی زبانِ آدمیزادی ندارد. تازه اگر هم داشته باشد فکر نکنم سواد خواندن داشته باشد، حتی با سواد و تحصیل کرده ام که باشد بازهم مثلِ "پشت گوشت را دیدی، جملات مثبت روی گلدانت را خواهی دید" می ماند. برای همین خودم دائم برایش زمزمه میکنم. آخرسر میترسم این عبارات در من اثر کند و جوانه بزنم! ^-^
- ۹۴/۱۱/۰۱