می نویسم
نمی دانم با اینجا اُخت نشده ام هنوز یا خالیِ خالی هستم که میلی به نوشتن ندارم؟! چند بار هم فکر کردم که برگردم همان خانه اولم که با در و پیکرشم راحتتر بودم، ولی یک چیزی تهِ قلبم مصرانه میگوید نه. چرا که با خودم تصمیم گرفته بودم دیگر نگذارم از هیچ کس و هیچ چیز بیشتر از دوبار ضربه بخورم و بازگشت به آن خانه به معنیِ شکست در تلاشِ این روزهایم می شود. با این وجود امروز یک لیوانِ بزرگ به لیموی تازه دم را کنارم گذاشتم و نشستم رو به روی همان خانه قبلی، خیره شده بودم به قالبِ سفیدِ ساده اش، خواستم پستی بگذارم ولی مدام فکر این خانه جدید در سرم می آمد. خدایِ من، به این خانه هم عِرق پیدا کرده ام. گفتم شاید دلیلِ این ننوشتن ها چیزِ دیگریست. بارها به وبلاگهای عمیق سر زده ام. همیشه دلم میخواست نوشته هایم مانندِ خیلی از قلم هایِ دیگران پر باشد از محتوا، یا حداقل عشق و دوست داشتن. دلم می خواست نوشته هایم نه فقط مرا راضی کند بلکه در لایه های زیرینش برای حتی یک نفر هم که شده چیزهایی داشته باشد که یا به دلش بنشیند، یا به کارش بیاید. البته که نوشته های عاری از اینها، روحِ مرا هم ارضا نخواهد کرد. گویی دلیلِ این سردی پیدا شده است. ولی قرار است این تفکر را تا جایی تغییر دهم. خوب من نه در سطحی هستم که بتوانم نکته مفیدی برای کسی داشته باشم و نه تواناییِ خاصی در نوشتن و بازی با کلمات دارم که احساساتِ خواننده را تحت تاثیر قرار دهم یا مثلا حتی یک طنزهای زیرپوستی ای داشته باشم که وقتی می خواندم لبخندی روی لبش بنشانم. از اینجا فرق میکند دیگر. میخواهم بیایم و بنویسم، چه عالی و چه خالی!
- ۹۴/۱۲/۱۷
عزیزم...❤❤❤
چقدر تو فروتنی... هان؟