کودکی حس عریانی بود از لذت
دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۲۴ ب.ظ
بیشتر که حواسم را جمع کردم فهمیدم پسرکِ مو طلاییِ در حالِ بپربپر و شلوغی همانیست که دنبالش بودم. نزدیکش شدم پشت به من خورشید مستقیم به صورتش میتاپید چشمانش را تنگ کرد، وقتی مطمئن شدم فارسی بلد است گفتم کیفش را پیدا کردم و به نگهبانی داده ام، هنوز غرق بازی بود،داشتنِ کیف را انکار کرد، گفتم عکس داخلش خیلی به تو شباهت داشت، تازه دستش را بر روی جیبش کشید و به خاطر آورد یک زمانی هم کیفی داشته، به اتاقک نگهبانی اشاره کردم، فورا به سمتِ نگهبانی دوید. چند دقیقه بعد با خنده از اتاقک نگهبانی بیرون آمد و بی دغدغه به سمتِ دوستانش دوید و دوباره شروع کرد به پریدن.
بچه ها بیخیال از هم و غم یک جورهایی بازی را زندگی می کنند آن هم فقط در زمانِ حال، لحظه ای خسته نمی شوند، وقتی بازی وجود دارد دیگر به فکر این نیستند لباسشان پاره یا کثیف باشد، گشنگی دچار افت فشارشان کند، چه کاری کنند تا چشم فلانی دربیاید یا.. آنقدر بازی میکنند (حالا به لطف شرایط امروزی این وسطها کلاسهای مختلف هم میروند) که آخرِ شب اگر رضایت دادند تا بخوابند، بیخیالِ دنیا، چشمها را نبسته خوابشان میبرد و صبح دوباره به عشقِ بازی بیدار میشوند. فرقی هم ندارد چه زمانهایِ ما که عاشقِ وسط بازی، گرگم به هوا و این مدل بازی ها بودیم چه بچه های امروزی که سرشان مدام داخلِ تبلت و گوشی است.
کودکیهایم مرا ببخش که به سادگی تمامِ خوبی هایی که دنیایم را با آنها آشنا کردی از خاطر برده ام.
- ۹۴/۰۵/۲۶