ما چه وحشت انگیز می دریم همنوعِ خویش
چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۹ ب.ظ
سروصدای عجیبِ پرنده ها و سایه رفت و آمدشون از پشت اون پنجره ای که دونه ای نمیریزم مشخص میشد. پنجره رو باز کردم یک گنجشک خیلی خیلی کوچولو روی آجرهای پشت پنجره نشسته بود. یک جوری نگاهم میکرد و بدنش پر و خالی میشد گفتم چند دقیقه دیگه همینطوری بمونه سکته کرده پنجره رو بستم تا دوستاش راحتتر کمکش کنن.
- ۹۴/۰۴/۳۱