تغییر به نامِ تو!

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

خدا مرغو از تخم گذاشتن کم نکنه. واقعا اگه نبود از گشنگی مرده بودم. فقط یه چیزی؟! چندتا تخم مرغ شکوندم هر کدوم با یک رنگ زرده، مرضی چیزی نگیرم صلوات..چند روزیه میخوام یه کارِ مهم رو انجام بدم هر دفعه کوتاهی میکنم. لدفن حرفهای تکان دهنده ناک به من بزنید :)
قدیمترا فکر میکردم خوش بحالِ اونیکه توی فامیل یا آشنا هم کلاسی داره یا هم اتاقیاش هم رشته ایشم هستن، الانکه به رابطه دوستم و سه هم اتاقیه هم رشتش فکر میکنم خدا رو هزار بار بابتِ نداشتنش شکر میگم :|
بویِ خاکِ بارون خورده مثلِ سمتایِ خودمون. اینجا جدا از همه دلتنگیها و دوریاش واسم خوب بود.
جلسه اول رفتم دانشگاه تا با استادم در موردِ موضوعی حرف بزنم. این اتاق و اون اتاق دستِ آخر یه کلاسی توی دانشکده کناریمون یکی از همکلاسیهای آقا صدام میکنه جالبه خانوما اسم منو نمیدونن ولی ایشون خوب میدونست. گفتن استاد نیومده. یه سر میرم سایت سنگِ آخر رو بزنم. آقایِ مسئول بهم میگه کارشناسی میخونی؟ گفتم نه. دوباره میپرسه ترمِ اولِ ارشدی؟ بازم گفتم نه. خندش که تموم شد میگه: پس چرا هفته اول اومدی سرِ کلاس؟!من دیگه حرفی ندارم o-O
دوری از خانواده شاید روی آینده شغلیِ من تاثیر بسزایی داشته باشه. مثلن ممکنه یه روز به جایِ آقای سامانِ شبکه های تلویزیون از من دعوت به عمل بیاد ^_^